چطور خواهر دار شدم ؟وحکایت من واو با شما

. خواهرم کنج کمد قهر کرده وهی نق و نوق میکنه میگم چرا شروع میکنه جیغ زدن میگم چرا میگه من میترسم میگم چرا .میگه چرا چرا ؟ میگم پس چرا میگه من شوهر میخوام باز میگم چرا؟ بلاخره دیگه .بزرگ شدم کار دارم سواد دارم .کمالات دارم .گفتم خری را گیر بیاور و سوار شو میگه خر نمیخوام میگم چی میخواهی میگه نسناس میگم نسناس چیه میگه اونی که پشتش قرمزه میگم سگ و گربه نگه میدارندولی نسناس نمیدانم میگه نه من میخوام با نسناس ازدواج کنم چون یک مد روزه دو اسمش همه جا هست گفتم مثلا کجا گفت بالاترین جا سردر سازمان جنگها ملل . دوروز پیش خواندم نوشته بود بنی نسناس اعضای یک دیگرند که در افریش ز یک جنگلند .گفتم خوبه دیگه چی . سوما مدرک داره چهارما پول داره پنجم همه ادامها بهش احترام میگذارند . گفتم ادمها گفت اره چه سه چه دو بلاخره پا دارند .گفتم بیا از تاریکی بیرون گفت تاریک نیست تو سایه نشسته ام گفتم باشه میدانی باهاش ازدواج کنی چقدر باید موز بهش بدی گفت میدانم چون حساب کردم اگر ماه بماه رایانه ای که این نسناس جونم میده میشود بیست کیلو خیار پنج کیلو گوجه نیم کیلو هلو وسی کیلو موز چیکیتا خرید ببین وقتی مردم جنگلمون به این رای دادند قول داد قیمت موز را پایین بیاره برای این دوسش دارم چون قیمتها را اورد پایین از خیار ارزون تره.گفتم خواهر دوست داشتم میخواستم بگیرمت گفت مگر خواهرو برادر نیستیم گفتم هم اره هم نه گفت چند سالمه کفتم سی گفت پس ببین وقتی به دنیا امدم خواهر تو بودم گفتم درسته ولی من ده ساله بودم هنوز برادر تو نشده بودم گفت نمیدانم وقتی بابام و بابای تو مام را فروختن گفتم منظورت چیست گفت مام همان مامانه گفتم درسته ولی میهن هم میگویند گفت خنگ خدا هر دو را میگویم . نمیدانستم از کی شنیدی گفت از بابام .بابام میگفت مامانم دوست داشته ولی مامانم زیادی خوشکل بوده مام یواش یواش هرزه شده بود از قدیمش بابام شنیده بود که با چشم بادامیها و ترکها و مدیترانه اینا و عربها رابطه داشته خلاصه هرکی امد تجاوزی کرد و رفت گفتم بابا میدانست چرا طلاقش نداد گف خیلی خنگی فکر میکنی خرجمونو بابا میداد از کجا میاورد مامی رو میفروخت یعنی خاک و گوشت چه بدنش بفروشه چه خاکشو فرقی نداره چون هردو خاک میشن .تازه خاک میدیم جاش پر میشه گفتم چه جوری گفت خنگ خدا این مهری که سرت را میزاری از کجا میاد از همه جا حتی چین هم مهر میفرسته اونم میگند خاک تربته . حالا ما خاک معمولی میدیم . گفتم چطوری میفروشه گفت بستگی داره بابی تو بفروشه یا بابای من یا بابای اون برادر یابابای دیگه اون خواهرمون اگه گدا باشه هزار اگه ماشینش روبیاره سیصد اون یکی برادر تو حسابش هشتاد هزار تومان میره گفتم واسا واسا نفمیدم چی تو حسلابش میره میگه اون برادر که شغلش دولتی قبل از ایکه نسناس بشه سر ور ما هشتاد تا ریختن تو حسابشان که قیمت فروشه دیگه حالا این چیزی نیست خواهر کوچیکه گرسنه اش بود برای یک وعده چلو مرغ رفت به نسناس رای داد . . گفتم من این چیزهای که بابات گفت نشنیده بودم .گفت تو رزایت بده من با نسناس ازدواج کنم تا بگم حداقل برای مام یک مشتری توپ پیدا کنه گفتم مثلا چقدر گفت یواش بیا توسایه بشین کسی نبینه هزار دلار خوبه گفتم نه گفت هزار پوند گفتم باشه مام رو بده بفروشه بلاخره حداقل من گرون تر بفروشم ...بلاخره خواهر رفت پیش نسناس تا قرار مدار ازدواج را بزاره ولی نسناس ما میگفت زن نمیخوام منم میخواهم بشم خداوندگار بشوم بزرگ ارتش داران ویا اونی که همه رو خواهر وبرادر کرد روح خدا امده از جمکران امده یادت امد یا اونی که میگویند حجت خداست کلام خداست منم باید اون بشم .نه نسناس بازی گوش بشم . به خواهرم گفتم چیکار کنیم تا این نسناس و شاد کنیم ...... نسناس همان انتر یا یا میمون کوه های دماوند را میگفتند .

سه شنبه 5 مهر 1390 - 12:11:01 AM